اربعین نزدیک است،بیا تا برویم... / شعری تقدیم به رهروان عاشورا سروده دکتر بقایی
اربعین نزدیک است،بیا تا برویم...
(دکتر حجت بقایی)
کربلا
منتظر ماست
نه فقط با دلِ داغ و قدمهایِ غبارآلودِ عشق
بلکه با اشکِ برادر
لبخندِ خواهر
و نگاهِ یک عراقی
که نانِ خانهاش را
در سفرهی دلش میگذارد
و بیهیچ سوالی میگوید:
افتح قلبک، یا زائر...
دلَت را باز کن، ای زائر...
بیا تا برویم
از دلِ ایرانِ خسته
از شانههای لرزانِ مادر
از نگاهِ دخترانی که پدر را
در عکسهای قابشده میبوسند
تا برسیم
به خاکِ تربتِ سوزان
به عمقِ شطِ فرات
به گودالِ سرخِ بلا...
بیا تا برویم
با کولهبارِ صبرِ هزارساله
با صدای یا حسینِ پیرزنی
که عصای دستانش شده
چفیهی پسر
با دلی که نذر کرده
همهی خستگیاش را
برای یک سلام...
سلامٌ علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولادِ الحسین
و علی اصحابِ الحسین...
برادرم!
راه افتادهایم
از ایلام تا نجف
از مهران تا کاظمین
از دلِ داغدارِ تهران
تا کوچههای کوفه
پا به پایِ روضهها
قدم به قدم اشک...
خواهرم!
تو که چادرت را
پرچمِ کربلا کردهای
و لبدوختهای
به ذکرِ «السلام علیک یا زینب»
تو میدانی که مسیرِ عشق
پر از فریادِ بیصداست
پر از گامهایی
که تا آخرین لحظه
بوی سجده میدهد...
ای برادرِ عراقی!
ای همقدمِ دلهای بیتاب
چه کرده است این خاکِ حسین
که ما را بیزبان
فهمیدهای؟
نانت را
چایات را
آغوشات را
برای ما گشودهای
بیهیچ منّت
بیهیچ مرز...
بیا تا برویم
پیش از آنکه دلمان
زیرِ تل خاکِ دنیا دفن شود...
پیش از آنکه واژهها
معنای عشق را فراموش کنند...
پیش از آنکه محرم تمام شود
پیش از آنکه اربعین
در تقویم بماند، نه در دل...
کربلا
منتظرِ ماست
در آینهی چشمانِ طفلِ رباب
در دستانِ بریدهی سقّا
در چادری که هنوز
بوی آتش میدهد...
بیا تا برویم
که این راه
راهِ دل است...
راهِ خون است...
راهِ خدا...
+روزنوشتهای حجت بقایی