صدای ما بیصدا ماند | پشت صحنهای که هیچوقت دیده نمیشود
صدای ما بیصدا ماند | پشت صحنهای که هیچوقت دیده نمیشود
(دکتر حجت بقایی؛ مشاور تحقیق و توسعه)
روزنوشتهای حجت بقایی// برای اینکه صدای شما شنیده نشود، راههای زیادی بلدند. کافیست بلد باشی کار کنی، بلد باشی بیصدا، بیمنت، با تمام وجودت بجنگی، تا بلافاصله عینکهای مخصوصشان را بزنند؛ همانها که فقط "خودیهای خودشان" را میبینند.
من خبرنگار بودم. نه از آنها که نامه رسمی با امضای رییس سازمان دارند و هر جا که بروند درها به احترامشان باز میشود. من خبرنگار میدانی بودم، پای کار، با لباس خاکی، با دوربین روی شانه، با دستهای سرد در زمستان و پیادهروی در کوچههای بینشان. من تهیهکننده بودم، تدوینگر، تصویربردار، گرافیست، نویسنده، فیلمنامهنویس، همهفنحریف. نه برای اینکه بخواهم "همهکاره" باشم، برای اینکه وقتی کسی نیست، باید خودت باشی برای خودت و برای کاری که دوستش داری.
ولی دوست داشتن کافی نیست.
کار که بلد باشی، آن هم بیهیاهو، میشوی بخشی از دکور صحنه. همان صحنهای که دیگران روی آن میدرخشند و تو نور را تنظیم میکنی تا آنها بهتر دیده شوند. صدایت اگر هم دربیاید، زیر صدا میبرند، حذف میکنند، تدوین میزنند، یا سادهتر از همه: نشنیده میگیرند.
بعد میبینی کسی با چند جعبه شیرینی، چند بسته چای، چند بطری روغن زیتون، و کلی لبخندِ زرورقپیچشده، مسیری را میدود که تو سالها برایش پیادهروی کردهای. نه اینکه بلد نباشی تو هم هدیه ببری، تعارف کنی، لبخند بزنی. نه، فقط خواستهای کار، خودش حرف بزند. فقط خواستهای شرافت حرفهایت را خرج نکنند برای صعود دیگران.
ولی بازی، بازی دیگریست.
سازمانها و ساختارهایی که جای حرفهایها را با زرنگها، اهل باند و رفاقت، معاملهگرها و دوزیستها عوض میکنند، فقط از بیرون سالم به نظر میرسند. درونشان اما، پر است از نخالههایی که راه را برای دیده شدن مسدود میکنند. عینکی میزنند که فقط کسانی را میبیند که دیده میخواهند شوند، نه آنهایی که دیدنیاند.
من که ساعتهای بیپایان، شبهای بیخواب، و پروژههای بیدستمزد را بلعیدم، حالا باید نگاه کنم به همانهایی که با کادو رشد کردند، و به خودم بگویم: "نکند من زیادی سادهام؟ نکند زیادی احمقم؟"
اما واقعیت این است که منتظر دیده شدن بودن، در ساختاری که اصولش وارونه چیده شده، نه حماقت است و نه سادگی. تنها اشتباه ما شاید این بود که فکر کردیم اینجا هم میشود با کار خوب، جلو رفت. اشتباه کردیم که گمان کردیم کارنامه مهمتر از کارت هدیه است، تخصص مهمتر از تعارف.
اینجا گاهی دیده نمیشوی، چون زیادی واقعی هستی.
ما که کار کردیم، و هنوز هم اگر فرصتش باشد، کار میکنیم. نه برای تشویق، نه برای دیده شدن، بلکه چون کار ما، عشق ماست. اما باید بنویسیم، باید بگوییم، باید روایت کنیم. چون سکوت، جای صدای ما را به دیگری میدهد. به همانهایی که با شیرینی و چای میدرخشند. ما اگر ننویسیم، تاریخ را آنها خواهند نوشت.
و چه بد تاریخی خواهد شد، اگر روایتِ ما از قلم بیفتد.
+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه
--------------
انتظار، در سایه عدالت
(دکتر حجت بقایی؛ مشاور تحقیق و توسعه)
چشم دوختهام به افق
در پی عدالت
اما سایهها بلندتر شدهاند
و هر قدمم را
زیر سنگینی نامرئیاش
حس میکنم.
از انتظار عدالت
دست کشیده دلم
نیوتن میگفت
هر عمل عکسی دارد
اما اینجا
فقط جواب بدی را میبینم
کار خوب
پشت سکوت پنهان میماند
مثل سایهای که
هیچکس نمیبیند.
رفتم کلاسها
شنیدم از کارما
گفتند فراموش کن بدی را
ولی چیزی که هر روز میبینم
چطور فراموش شود؟
چیزهایی که
هر روز جلوی چشمم هستند
و من نمیتوانم
نادیدهشان بگیرم.
یک دزد
لبخند میزند و
با غرور و تشویق می برد
شتر را با بارهای گران
مدیری که با پول دیگران
بازی میکند
کار می کند
رشد می کند
آقازادهای که حق را میبلعد
به آسانی آب خوردن
و همه پرواز کردند
رفتند
و من ماندم و عدالتی گمشده.
کارمایشان را دیدهام
ولی چه فایده
وقتی راه من پر شده
از دیوارهایی که نباید باشند
نگهبانانی که
مجبور به پذیرششان بودم
و امضاهایی که
سرنوشت را رقم میزنند.
میدانم
گاهی
خودمان با منفعت کوچک
آنها را بزرگ میکنیم
اما حالا به من بگو
منتظر کدام عدالت باشم؟
کدام لبخند خدا را باور کنم؟
دزد را میشناسم
خدا در قلب من است
عدالت را میدانم
خودم را میشناسم
اما یک جای کار میلنگد
وقتی کسی که جلوی من می آید
بر اصول من نیست
من نباید اینها را ببینم.
+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه
#عدالت
#مشاور_تحقیق_و_توسعه
#شعر_نو
#شعر_سپید
#دکتر_حجت_بقایی
#ادبیات_فارسی
#شعر_پارسی