نمایشنامه خوانی: «دلتنگ اربعین»
واحد خبر کارگروه صلح و سازش// به مناسبت فرا رسیدن ایام اربعین حسینی به عشق دلتنگان بین الحرمین، گروه هنری شهدای صیقلان نمایشنامه دلتنگ اربعین را منتشر کرد:
تهیه کننده: دکتر علی حسین پور
نویسنده: دکتر حجت بقایی
کارگردان: سلمان مهدوی(ساری)- امید رقابتی(کرج)- سجادبقایی(تهران)- خلیل پیرپور(اراک)
اجرا: حجت بقایی
(نور موضعی روی بازیگر. آرام قدم برمیدارد، به افق خیالی چشم دوخته. صدایش پر از حسرت و اشتیاق است.)
اربعین نزدیک است...
و این دل...
این دلِ آشفتهام،
مثل آتشفشانی خاموشناشدنی،
در دلش آتش کربلا زبانه میکشد.
سوختهام...
نه از داغ روزگار،
که از شور حسینی،
که از ندای "هل من ناصر"ی که هنوز در گوش زمان میپیچد.
کربلا...
ای نگین جان من...
تو کجایی؟
صدایت را...
از دورترین نقطهی زمین هم که باشد،
شنیدهام...
رفتم تا آسمان را بشکافم،
تا به تو برسم!
راهیست پیشِ رو،
راهی پر از خاک و عطرِ عشق...
راهی که با هر گامش،
دل را باید کف پا گذاشت.
این پیادهروی...
مسیر عاشقان است.
هر پرچمی که در باد میرقصد،
گواه است بر بیقراری ما.
من،
با اشکهایی که نذر جان تو کردهام،
میآیم...
تا خاکت را ببوسم،
تا به پرچمهای آسمانیات پناه ببرم.
دلم آوارهی کوچههای کربلاست...
کوچههایی که در آن،
هر دیوارش فریاد "یا حسین" دارد،
و هر سنگش،
راز خون و وفا را در سینه نگه داشته.
پای بر خاک سرخت میگذارم...
و هر گام،
زخمی از دلم را التیام میبخشد.
ابرها گریستند به شوق نگاهت،
بادها،
نوای حرمات را در گوش زمین خواندند...
و کبوتران،
در سکوتِ مطلق،
بال زدند تا ما را با خود ببرند...
به سوی تو.
ای عشق بیکران،
ای روح دردی کشیده،
ما هم،
در قطره قطرهی خونت جان دادهایم...
هر کوچهات
بوی حضور میدهد...
بوی حسین...
بوی فاطمه...
(مکث. دستی بر سینه، سر پایین.)
گم شدهام در این هیاهو...
بین سنج و دمام،
بین صدای سینهزنهایی که هر ضربهشان،
ضربان قلب من است.
این دلِ تشنه،
این عاشقِ بیقرار،
تا دمِ آخر،
ذکرش حسین است.
از تو آموختم، کربلا...
ایثار را...
عشق را...
پایداری را...
این راه،
راه زینب است...
راه خون خدا...
و من...
در میان جمعیتی که مرا نمیشناسد،
با دلی خسته،
آمدهام تا تو مرا بشناسی.
زیر سایهی پرچمات،
آرام گرفتهام...
در دلِ تاریکی،
میخواهم نوری شوم...
ذرهای در آسمان تو.
اربعین نزدیک است...
دل من آمادهست...
آماده برای رفتن...
پیاده،
عاشق،
بیقرار...
از میان آتش و خاک و باران اشک،
من میآیم...
کربلا!
ای معجزهی عشق جاودان...
با تو پیمان بستهام...
زنده باشم تا جان...
ای راه روشن،
ای خورشیدِ کبود...
من را ببر...
ببر به حرم...
در آغوشت،
جاودانه شوم...
(نور آهسته خاموش میشود. بازیگر با چشمانی اشکبار، سر فرو میاندازد.)
+التماس دعا