بدون چتر زیرباران، بی پناه در شبکه باران
( دکتر حجت بقایی )
درد که داری
و زبانت را به آن بستهای
کسی نمیفهمد
و این درد، سنگینیاش
میشود شعری تلخ و بیصدا
که هیچکدام از مدیران
هرگز نخواهند دید
هرگز نخواهند خواند
و من
همچنان در این سکوت سرد
آزاد ولی در بند
با دلی که فریاد میکشد
و هیچکس نمیشنود
دلم را
در کوچههای بینام رها کردهام
جایی میان عبور آدمهایی
که فقط رد میشوند
نه نگاه میکنند
نه میمانند
سکوتم
از هر فریادی بلندتر است
اما کسی نمیشنود
که این صدا
از عمق استخوانهای شکستهام
برمیخیزد
دنیا
به تنم خراش انداخته
با دستهایی که وانمود میکنند
دستانداز نیستند
دستِ یاریاند
اینجا
لبخندها همه
پشت نقابند
کلمات
خنجرهاییهستند
با لبخندِ پوشالی
و همدلی
افسانهایست که
در شعرهای قدیمی گم شده
برای تکهای نان
آدمها
پشتت را چنان خالی میکنند
زیرابت را چنان می زنند
که سایهات هم جرأت نمیکند
دنبالت بیاید
و من
هنوز ایستادهام
بیچتر
زیر بارانی
که اسمش زندگیست
و در محلی که
اسمش شبکه باران است
---
حجت بقایی