سایههای میرزا در باران
سایههای میرزا در باران
(حماسهای از دل گیلان)
(دکتر حجت بقایی)
از میدان شهرداری
غروب خیس
صدای گامهایی میرسید
محکم
در چکههای باران
قصهای پنهان
از مردی که
زخم بر دوش، روحی مقاوم.
در مهِ صبحگاهیِ فومن
خون تاریخ
لابهلای درختان جاریست
هر برگ
نشانی از "قیام جنگل"
و هر نسیم
نجواگر سوگِ سرفرازان.
در راه صومعهسرا
مرز میان گلوله و ایمان
دلیران جنگل
کنار رود
به آفتاب قسم خوردهاند
و شب را شکافتهاند.
زیر باران
اسنادسرا هنوز
حروفی که سوختهاند
اما صدای میرزا
از لای کاغذهای خاکستر
فریاد میزند:
"وطن یعنی
خاکی که از آن نخواهم فروخت."
به سمت رشت
بادها فریاد میکشند
قزاقها آمدهاند
با تازیانه و نیرنگ
اما این خاک
تسلیم نخواهد شد.
ای خاک گیلان
ای تپش پنهان دلهای آتشفشان
دستهایت را مشت کن
که هنوز در رگهای ما
صدای میرزا میتپد.
در جنگلهای گیلان
هر شاخه
تفنگیست
و هر قطره باران
نام شهیدی را با خود به دوش میکشد.
آه ای ماسوله
با پلههای اشک و غرور
تو را آذین کردهاند با خاطرات
از چریکانی که جان باختند
اما خاک را نفروختند.
در تالش
کوهها سرود میخوانند
و دستانی پینهبسته
پرچم میرزا را
بر فراز صخرهها
دوباره برافراشتهاند.
از دل شب
قزاقها به گل و باران شلیک کردند
ولی نمیدانستند
باران
پیکر شهید را نمیشوید
بلکه تقدیس میکند.
سایههای میرزا
هنوز در باراناند
در هیاهوی برگها
در خاموشی درختان
در گریهی مادران
کنار مزار گمنام
در نگاه کودکانی که
هنوز "جنگل" را بلدند.
ای وطن!
بگذار تاریخ بداند
که "سایههای میرزا" هنوز زندهاند
نه در کتاب
که در رگهای ما
در طنین باران بر شیشههای رشت
در دلتنگی هر غروب
میدان شهرداری...
#سرباز_وطن
#مشاور_تحقیق_و_توسعه
#دکتر_حجت_بقایی
#شعر
#توسعه
+روزنوشتهای نشاور تحقیق و توسعه