هند، صدای بینهایت
"هند، صدای بینهایت"
(دکتر حجت بقایی؛ برای هند رجب، دختر پنج ساله ای از غزه)
در پستوی شبهای بیپنجره
در میان کوچههای سوختهی خاک
هند
کودک ششساله بیخواب
با چشمهایی از
جنس ستاره خاموش
به آسمانی نگاه میکرد
که دیگر
هیچوقت
برایش نخواهد بارید.
مادرش
شاید
در چند قدمیِ انفجار
کودکِ دیگری را
در آغوش کشیده بود
و دعا کرده بود
برای "یکیشان" بماند.
هند
نامش ساده بود
مثل لبخند یک گل
اما در دهان زمان
تلختر از طعم باروت شد.
او پرسید:
«چرا زمین میلرزد؟
چرا خانهمان افتاده؟
چرا صدای ناشناس
از آنطرف تلفن
گریه میکرد؟»
اما پاسخ
نه از خاک آمد
نه از آسمان
بلکه از لوله یک تفنگ
که بیهیچ واژهای
تمام سؤالها را
خاموش کرد.
در جهانِ بیرحم ما
کودکان
مثل پرندههایی هستند
که اجازه پرواز ندارند.
اما من میگویم:
ای جهان!
گوش کن به صدای هند
نه از دهانش
که از خاکِ نمخورده غزه
از دیوارهای سوخته
از تکهتکههای دفتر مشق
که هنوز مینویسند
«زندگی، حق من است.»
و ما
که این شعر را میخوانیم
دیگر نمیتوانیم
چشم ببندیم.
+++