شایستهسالاری؛ رؤیایی که هرگز نهادینه نشد
شایستهسالاری؛ رؤیایی که هرگز نهادینه نشد
(نگاهی به تأثیر تاریخ و فرهنگ قدرت در ایران از نگاه دکتر حجت بقایی، مشاور تحقیق و توسعه)
فرهنگ توسعه// دکتر حجت بقایی، با نگاهی عمیق و پژوهشمحور به تاریخ ایران، بر این باور است که یکی از مهمترین موانع توسعه در ایران، نبود ساختار منسجم شایستهسالاری است؛ ساختاری که از همان روزگار افول هخامنشیان، جای خود را به قومگرایی، قبیلهمحوری و بعدها فامیل سالاری داده است.
او معتقد است که با فروپاشی نظام متمرکز و نسبتاً ساختاریافته هخامنشیان، نخستین تَرَکها در بدنه مدیریت سرزمین ایران پدیدار شد؛ جایی که سلوکیان، سرزمین را میان فرماندهان یونانی خود تقسیم کردند و نهاد قدرت، بیش از آنکه بر شایستگیها استوار باشد، بر وابستگیها تکیه زد. این روند در دوران اشکانیان ادامه یافت و حتی در دوره ساسانیان، گرچه مرکزی قویتر وجود داشت، اما وابستگیهای خانوادگی و ساختارهای طبقاتی ریشهدار، اجازه نمیدادند شایستگان واقعی به جایگاههای تصمیمگیری برسند.
با ورود اعراب، ماجرا پیچیدهتر شد. ترکیبی از تعصبات قبیلهای عربی و بوروکراسی ایرانی، ساختاری ساخت، که در آن وفاداری به طایفه، مقدم بر تخصص و کارآمدی بود. بعدها، در دوران حکومت ترکها بر ایران "که بخش عمدهای از دوران اسلامی را دربر میگیرد" قبیلهگرایی و طایفهمحوری به رسمی غیرقابل انکار تبدیل شد.
دکتر بقایی بر این نکته تأکید دارد که این روند نهتنها در ساختار قدرت، بلکه در ذهنیت جمعی ایرانیان نیز نفوذ کرد. مردم آموختند که برای رسیدن به موقعیت، باید به قوم، قبیله، فامیل یا حلقههای خاص وابسته باشند. این ذهنیت در دوره قاجار به اوج رسید؛ زمانی که ایران درگیر بازیهای قدرت میان ایلات و طوایف مختلف بود و معیارهای عقلانی اداره کشور به حاشیه رفت.
در دوره پهلوی، اگرچه تلاشهایی برای ایجاد نظام اداری نوین و پایاندادن به ساختارهای سنتی قدرت صورت گرفت، اما فرهنگ آشنابازی و رابطهمحوری، در تارو پود جامعه ایرانی ریشه دوانده بود. به گفته دکتر بقایی، با وجود نوسازیهای اداری، مردم همچنان باور داشتند که «رابطه» مهمتر از «ضابطه» است؛ و این باور به نسلهای بعدی منتقل شد.
پس از انقلاب، ساختار قدرت اگرچه تغییر شکل داد، اما همان سنتهای کهن قبیلهای و فامیلی، با ظاهری نو بازتولید شدند. در ساختارهای جدید، باز هم حلقههای بسته تصمیمگیری، معیارهایی جز تخصص و کارآمدی را برای انتخاب افراد در نظر گرفتند. دکتر بقایی در اینباره با نگاهی انتقادی میگوید: «وقتی نظارت شفاف وجود ندارد و تنبیه و تشویق عملکردی در کار نیست، دیگر نباید انتظار انگیزه، خلاقیت یا مشارکت مؤثر از بدنه جامعه داشت.»
از نظر او، توسعه در چنین فرهنگی بهشدت دشوار است. جامعهای که در آن انگیزهها فرومیپاشند و امید به پیشرفت جای خود را به ناامیدی و سرخوردگی میدهد، نمیتواند مسیر پیشرفت را با ثبات طی کند. نیروی انسانی، بهجای آنکه سرمایهای برای تحول باشد، به مهرهای منفعل در ساختارهای بسته و غیرکارآمد تبدیل میشود.
دکتر بقایی تأکید دارد که نقطه شروع تحول، بازنگری در ارزشهای حاکم بر انتخاب و ارتقای افراد در ساختارهای مختلف، از دولت و نهادهای عمومی گرفته تا شرکتها و سازمانهای خصوصی است. تا زمانی که «شایستگی» به معیار نخست تبدیل نشود و فرهنگ عمومی نیز این ارزش را نپذیرد، ایران در چرخهای معیوب از ناکارآمدی و فساد گرفتار خواهد ماند.
او سخن را با این جمله به پایان میبرد: «شایستهسالاری، فقط یک سیاست نیست؛ یک فرهنگ است. و بدون اصلاح فرهنگ، هیچ سیاستی به نتیجه نمیرسد.»
+فرهنگ توسعه