پیاده روی با جان، طواف با دل/ شعری برای جاماندگان هز کاروان
پیاده روی با جان، طواف با دل
(دکتر حجت بقایی)
اربعین نزدیکه و
دل در طواف کربلاست
کربلا خوانده مرا
آلودهام
از پای رفتن ماندهام
بیداریام ذکرش شده
در خواب
اسب آرزو را من
به عشق کاروانش راندهام
صبح بود و
دگرگون گشته بود احوال من
مثل اینکه خواب دیدم
قصهاش از یاد رفت
گریه آمد در کنارم
بغض آمد در گلویم
عشق اما
غصه را از قلب من راند
آخرش
عشق بر من گفت: دیوانه
دلت پر زد زیارت کرد آمد
این تویی که عشق را
جنس گِل
از جنس خود پنداشتی
ورنه جانت رفت، آمد
کربلا را دیدی و
قلبت زیارت کرد
برگشت با نور ایمان
و باز هم
در دل شبهای تار
می رسد صدای کاروان به گوش
چشمها خستهاند
اما دلم بیدار ماند
هر نفس
زمزمهی دعاییست که میخواند
نالهی زینب(س) در گوش باد پیچید
دستها به سوی آسمان دراز شده
اشکها جاری
مثل باران بیامان
بر سر خاک پاک آن دشت عشق نشسته
دوباره آن تصویر
در ذهنم زنده شد
اسبها دویدند
پرچمها رقصیدند
گوشهای از حرم
جایی برای من
که در آن بغضها
به لبخند بدل شدند
باز هم
در مسیر جانفرسای پیاده
تنها نیستم
صدها دل همراه مناند
هر گام
نذر یک جان فدا شده
هر نفس
شهادتی بر عشق جاودان
امشب
در خواب من
دوباره کاروان آمد
پای دل من
به سوی کربلا کشیده شد
با هر آه
با هر اشک
با هر دعا
گویی کربلا خود
زیارت مرا پذیرفت
و من ایستادهام
کنار حرمِ نورانی
دستها
به سوی خدا بلند شده
دل به یاد عشقهای بیپایان پرواز میکند
و اشکهایم
راز دل را به زمین میگوید
اربعین نزدیک است
و من هنوز در راه
میدانم
که این راه پایان ندارد
چون عشق
چون وفا
چون شهادت
همیشه
در دل من زنده است
همیشه زنده خواهد ماند
+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه
#جا_مانده_از_کاروان_عشق
#مشاور_تحقیق_و_توسعه
#دکتر_بقایی
#دکتر_حجت_بقایی