تلاش برای صلح

گروه بین المللی صلح و حقوق بشر

تلاش برای صلح

گروه بین المللی صلح و حقوق بشر

به زودی

بایگانی

واحد خبر کارگروه صلح و سازش// روز خبرنگار که می‌رسد، برای خیلی‌ها روز تبریک است. روز عکس گرفتن کنار میکروفون. روز لوح تقدیر و بنرهای بزرگ شهری. اما برای بعضی‌ها، روز خبرنگار، تداعی‌گر صدای شکست استخوان است زیر چرخ ماشین... تداعی آژیرهایی که دیگر فریاد نرسیدن بودند. روز خبرنگار برای دکتر حجت بقایی، آوای درد و مرگ است. روایت تلخی‌ست که با خاطراتی سیاه‌و سفید در ذهن مانده. نه، حتی سیاه‌تر از آنچه بتوان با فیلم یا صدا ثبت کرد.

او روایتش را از سال ۱۳۷۴ شروع می‌کند. روزی که همکارش در روزنامه آمد دنبالش، با موتور آمد دنبالش. نرفت. نگفت چرا، شاید حس کرد نباید برود. و نرفت. اما همکارش رفت... رفت تا چند دقیقه بعد، پیش از رسیدن به محل گزارش، در تصادفی بی‌رحمانه جان بدهد. و بعد؟ فراموش شود. مثل هزاران خبری که تنها یک روز تیترند و بعد هیچ.

سال ۱۳۸۲، دانشگاه، یک همکار خانم، مأموریت خبری، برنامه‌ای مشترک. می‌خواستند بروند برای مصاحبه. گفت: شما بروید، من با دوستی می‌آیم. وقتی کلاس تمام شد و رسید، آنچه دید، صحنه‌ای بود که دیگر هیچ‌گاه از ذهنش پاک نشد. همکار، خون‌آلود در کنار خیابان افتاده بود. مردم فقط نگاه می‌کردند. هیچ‌کس کمک نکرد. چون زن بود؟ چون خبرنگار بود؟ چون جامعه سرد شده بود؟ دلیلش را نمی دانم، آمبولانس اگر یک ربع زودتر رسیده بود، زنده می‌ماند. اما نرسید. و او هم رفت... و دیگر کسی اسمش را هم نیاورد. حتی در سیستم اداری و سازمانی، انگار اتفاقی نیفتاده. اما دکتر بقایی هنوز آن لحظه را فراموش نکرده. هنوز در کابوس‌هایش باز می‌گردد.

سال ۱۳۸۴، شهید ایل‌بیگی آمد. گفت مأموریت داریم، چند کار خبری، مستند، برو بچه‌ها رو جمع کن. گفت سرم شلوغه، تدوین دارم، لابراتوار، دوبله... نرفتم. گفت: ما رو پیچوندی رفتی؟ خندید و رفت. آن روز، گذشت. اما فردایش، از صبح در واحد دوبله کار داشتم، بعد رفتم لابراتوار برای چاپ و ظهور نگاتیو ساعت چهار که برای هواخوری از ساختمان آمدم بیرون، تلفن‌های بی‌پاسخ، تماس‌هایی پشت سر هم.

سیاوش زنگ زد: "کجایی؟" گفتم جلوی ساختمان سیما. گفت: "بیا واحد خبر، کارت دارم."

رفت و فهمید چه شده. همه فکر کرده بودند او شهید شده. فقط چون شباهت فامیلی داشتند. و اینطور ماموریتها را او خیلی رفته بود، اما نه، او زنده بود و آن‌که رفته بود، ابراهیم بقایی بود. یکی از آن همکارانی که دیگر هرگز بازنگشتند. معراج شهدا رفت. با دوربین. حمید همراهش بود، چون پسرخاله‌اش هم در آن هواپیما بود. و آنجا... صحنه‌ای بود که دوربین هم تاب ثبتش را نداشت. سه استاد، چند دوست، همه شهید.

یک روز استاد هاشمی، با چشمی پر از بغض جلوی جام جم ایستاد و گفت: "تو چرا نرفتی؟ کاش تو رفته بودی و افشار زنده بود..."

برای اولین‌بار است که این خاطره را پس از سال‌ها بازگو می‌کند. آن روزها، هر هفته به محل سقوط می‌رفت. حالا، فقط گاهی. چون تهران را هم ترک کرده. اما چیزی از داغ نکاسته.

تلخ‌تر از شهادت، فراموشی است. فقط یک نفر از آن جمع هنوز یاد می‌شود. بقیه؟ گاهی بنری، گاهی یادی، آن‌هم اگر فرصتی باشد.

قصه این تلخی‌ها اما فقط محدود به گذشته نیست. روزگار طوری شده که خبرنگاری دیگر معنا ندارد. هر کسی با یک اپ و یک کانال، مدعی خبرنگار بودن است. خبرنگاری شده تریبون‌داری. یادآوری حقیقت؟ افشاگری ؟ تحقیق میدانی؟ نه، دیگر کمتر کسی از آن‌ها می‌گوید.

دکتر بقایی می‌گوید: «چرا آن‌هایی که فقط واسطه‌اند، در جلسات لوح می‌گیرند، تقدیر می‌شوند، اما خبرنگار واقعی که در میدان است، حتی نمی‌رسد در جلسه شرکت کند؟» و با خنده‌ای تلخ اضافه می‌کند: «شاید وقتش رسیده بگوییم خداحافظ خبرنگار...»

او حالا در رشت زندگی می‌کند. و اتفاق جالبی برایش افتاده. خلبان همان پروازی که دوستانش را برد، "شهید سرگل"، سال‌ها در مسیر روزانه‌اش بوده. بدون آن‌که بداند. تا پارسال، از طریق خواب، الهام و هزار نشانه دیگر، متوجه شد. این هم یکی از همان شوک‌های زندگی بود. مثل بقیه، تلخ، عجیب، اما پرمعنا.

او هنوز با دردها زندگی می‌کند. هنوز با خاطراتشان حرف می‌زند. هنوز هر بار که روز خبرنگار می‌رسد، یاد می‌آورد که خبرنگاری فقط نوشتن نیست، فقط گفتن نیست. گاهی خود زندگی‌ست، گاهی مرگ.

و آن‌قدر این سال‌ها درد کشیده، که دیگر مرز میان گزارش و خاطره را نمی‌داند. میان دوربین و دعا، میان تدوین و تشییع.

 

+واحد خبر کارگروه صلح و سازش

#خبرنگار

#روز_خبرنگار

#دکتر_حجت_بقایی 

#مشاور_تحقیق_و_توسعه 

#روزنامه_نگار

#نویسنده

#صنف_خبرنگاران

#مجله

#نشریه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۰۵/۱۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی