رم دادن حق مردم، پناه به قبر
رم دادن حق مردم، پناه به قبر
(دکتر حجت بقایی)
زن قاصد
با ترس و لرز
پرسشی کرد:
«پس از مرگ
ما را چه در پیش است؟»
قاصد
لبخندی زدو گفت:
«ندانم
ندیدهام هنوز آن جهان را...
ولی شب
خبر میدهم تو را
ز آن دیار نهان.»
شب آمد
و قاصد
در خلوتترین گور شهر
سراپای خود را به خاک سپرد.
نه بانگی
نه نوری
نه دستی ز دور.
در سکوت خاک
قاصد
به انتظار فرشتهها
زیر آسمان بیپاسخ
در قبر بیصدا
چشم بر سیاهی دوخت.
نه نکیر آمد
نه منکر
فقط صدای بلند قاطرهایی بود
که آمد از جادهی روستا...
قاصد
پنداشت این روز حساب است
و فرشتگان رسیده به محشر!
پرید از خواب
از قبر خویش
از وهم قیامت
و افتاد بر دهان روزگار
به دست مردانی
که نه قاضی بودند
نه فرشته
فقط ترسیده بودند
از سایهای که باید جواب پس میداد.
با صورتی کبود
و حقیقتی روشن
به خانه برگشت:
«زن،
از آن دنیا خبری نبود
جز اینکه
تا قاطر کسی را نرماندهای
قبر
جای بدی نیست...»
و من میفهمم
که اگر
نان کسی را نبریده باشی
آب را
گلآلود نکرده باشی
دستت
نه بر دوش کسی
و نه بر گلوی کسی باشد
مرگ
همانقدر ساده است
که خوابیدن در قبر
بیهیاهو
بیضربه
بیترس.
اگر
سایه نینداختهای بر عدالت
و دروغی نگفته ای بر لب
تهمتی نچسباندهای بر مردم
نه از مرگ باید بترسی
نه از گور...
که دنیا
به اندازه قاطری رمکرده
با تو
دشمن است
نه بیشتر.
خدایا
رم دادنهای ما را ببخش...
که مرگ از ما نمیترسد
این ما هستیم
که از حق مردم
به قبر پناه میبریم.
اما رمیدن از عدالت
از عدالت نهفته در دل زمین
از سایه سنگین حق
هرگز ما را رها نمیکند.
چون هر قاطر رمکرده
در جادههای تاریک زمان
نوای پای عدالت است
که بیصدا
به دنبالت میآید.
تو میگریزی
تو میپوشانی حقیقت را
با دروغ
با ترس
با سکوت
اما از گور پنهان نیستی
از همان جایی که فرار کردی.
حق
مثل بادی سرد
از شکافهای خاک
میوزد و آرام نمیگیرد
تا حساب پس داده شود.
پس ترس از قبر نیست
ترس از عدالت است
ترسی که ما را رم میدهد
و به گور پناه میبریم.
زنده باش!
با صدای بلند
با دلی روشن
حق مردم را
بردار از سایهها
که جزای رمیدن تو
نخواهد بود
جز پناه به قبر...
https://shereno.com/80473/74200/696244.html
#شعر_سپید
#مشاور_تحقیق_و_توسعه
#شعر_نو
#انگیزشی
#دکتر_حجت_بقایی