تلاش برای صلح

گروه بین المللی صلح و حقوق بشر

تلاش برای صلح

گروه بین المللی صلح و حقوق بشر

به زودی

بایگانی

من درد می شناسم، همدلی برایم خیلی مسخره است، در سکوت دنبال درمانم.
( دکتر حجت بقایی؛ مشاور تحقیق و توسعه )

من درد را می‌شناسم، نه در حد شنیده‌ها یا قصه‌هایی که میان آدم‌ها دست‌به‌دست می‌شود، بلکه از نزدیک، از عمق جان، از روزهایی که گره در گلو داشتم و لبخند بر لب. درد برای من فقط یک تجربه نیست، بخشی از هویت من است. من با درد بزرگ شدم، با آن راه رفتم، درس خواندم، شکست خوردم، برخاستم، و هر بار بیشتر از قبل فهمیدم که درد فقط زخم نیست؛ یک پیام است، یک محرک، یک دعوت به تغییر.
همین درد بود که مرا هل داد سمت پژوهش، سمت توسعه. وقتی دیدم چقدر از رنج‌هایم ریشه در نبود راه‌حل، نبود فهم، و گاهی فقط نبود یک سؤال درست دارد، تصمیم گرفتم خودم آن پرسشگر باشم. تصمیم گرفتم به جای اینکه فقط قربانی مسئله باشم، بخشی از راه‌حل باشم. مشاور تحقیق و توسعه شدن، برای من شغل نبود، نوعی پاسخ دادن بود به آن همه بی‌پاسخی.
سال‌ها طول کشید تا بفهمم آن دردهایی که روزی از آن‌ها فرار می‌کردم، در واقع راه‌بلد من بودند. آن‌ها به من یاد دادند که تغییر از دل رنج آغاز می‌شود. امروز اگر به گفت‌وگویی دعوت شوم، اگر پای تحلیل طرحی بنشینم، یا همراه تیمی شوم که به دنبال پیشرفت است، این را خوب می‌دانم: من تنها با عقل و علم خود نیامده‌ام، من با زخمی آمده‌ام که حالا به زبان مشترک رشد و نوآوری بدل شده.
درد اگر درست دیده شود، چراغی‌ست. و من حالا، چراغ به دست، در مسیر تحقیق و توسعه قدم می‌زنم.
و این نشانه ای کوچک از روزهای پردردم ...
بدون چتر زیرباران، بی پناه در شبکه باران
( حجت بقایی )

درد که داری
و زبانت را به آن بسته‌ای
کسی نمی‌فهمد
و این درد، سنگینی‌اش
می‌شود شعری تلخ و بی‌صدا
که هیچ‌کدام از مدیران
هرگز نخواهند دید
هرگز نخواهند خواند
و من
همچنان در این سکوت سرد
آزاد ولی در بند
با دلی که فریاد می‌کشد
و هیچ‌کس نمی‌شنود
دلم را
در کوچه‌های بی‌نام رها کرده‌ام
جایی میان عبور آدم‌هایی
که فقط رد می‌شوند
نه نگاه می‌کنند
نه می‌مانند
سکوتم
از هر فریادی بلندتر است
اما کسی نمی‌شنود
که این صدا
از عمق استخوان‌های شکسته‌ام
برمی‌خیزد
دنیا
به تنم خراش انداخته
با دست‌هایی که وانمود می‌کنند
دست‌انداز نیستند
دستِ یاری‌اند
اینجا
لبخندها همه
پشت نقابند
کلمات
خنجرهایی‌هستند
با لبخندِ پوشالی
و همدلی
افسانه‌ایست که
در شعرهای قدیمی گم شده
برای تکه‌ای نان
آدم‌ها
پشتت را چنان خالی می‌کنند
زیرابت را چنان می زنند
که سایه‌ات هم جرأت نمی‌کند
دنبالت بیاید
و من
هنوز ایستاده‌ام
بی‌چتر
زیر بارانی
که اسمش زندگی‌ست
و در محلی که
اسمش شبکه باران است
---
حجت بقایی
---------
این شعرم را خیلی دوست دارم، ولی حیف که تلخ است، چه کنم از ۹۴ تا ۹۶ سخت ترین روزها را گذراندم ....

https://solhosazesh.blog.ir/1396/08/19/%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86-%DA%86%D8%AA%D8%B1-%D8%B2%DB%8C%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%8C-%D8%A8%DB%8C-%D9%BE%D9%86%D8%A7%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D8%A8%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86

+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۰۴/۲۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی