شعر: قطع آب و برق، قطع شریان زندگی
قطع آب و برق، قطع شریان زندگی
(دکتر حجت بقایی؛ مشاور تحقیق و توسعه)
چراغ قرمز که گیر کند
راه میایستد
زمان نفس نمیکشد
قطارِ بیصبرِ شهری در دل ترافیک
کودک مدرسهرو در خیابان میماند
پدر با دستهای خالی
به خانه بازمیگردد
برق که قطع شود
وسط عمل جراحی
دکتر دستش میلرزد
زندگی
هزاران بار
نازکتر از سیمهای برق است
لحظهها
ثانیهشمار مرگ و زندگیاند
وسایلی که میسوزند
قهوهساز
بخاری
چراغ خواب
سادهترین چیزها
اما
چراغ زندگی خانوادهای را خاموش میکنند
چشمها
هنوز به اشک حساساند
اعتماد به دولت میشکند
هر بار که
بیبرقی بیخبر
دوباره از عمق تاریکی بیرون میآید
مردم از حرفها خستهاند
کسی صدایشان را نمیشنود
زخمهای روانی بر جان شهر نشستهاند
بیماریهای عصبی
افسردگی
اضطراب
فشار
شهر چون انسانی زخمی
بیقرار است
آرامش
هر روز بیشتر به گوشهای میرود
قلبها تندتر میزنند
هیچ کدام تاب ندارند
آب که قطع شود
دستها
خالی میماند از شستن
کودکان از بازی،پ
گلها از باران
حیات خشک میشود
حتی نفسهای ما
به نای میماند.
بیمارستانها
به نفس افتادهاند
دستگاهها
بیجان روی زمین ماندهاند
تنها
صدای بوق آمبولانس
نجات را
به یاد میآورد
اما
وقتی برق نیست
نجات هم
متوقف میشود
شهر
چون بدن زخمی است
هر روزی که آب و برق نباشد
یک شریان بیشتر
بسته میشود
یک نفس
از زندگی کم میشود
و ما
ماندهایم در تاریکی
با صدای زنگ خطر
که باید شنیده شود
قبل از آنکه دیر شود
+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه