تلاش برای صلح

گروه بین المللی صلح و حقوق بشر

تلاش برای صلح

گروه بین المللی صلح و حقوق بشر

به زودی

بایگانی

من گرگ کاسپینم؛ صدایی از دل تاریخ فراموش‌شده‌ی گیلان

(دکتر حجت بقایی؛ مشاور تحقیق و توسعه)

من گرگ کاسپینم.
شاید بپرسی چرا این را می‌گویم؟ چرا خودم را گرگ می‌دانم؟
چون به دنبال تیم هستم، ولی خوب می‌دانم اگر هیچ‌کس هم نیاید، باز هم از پس همه کارها برمی‌آیم. چون تنهایی را بلد شده‌ام، مثل نیاکانم.
من گرگم، نه از آن دسته که شبانه از کوه می‌آیند، بلکه از تبار گرگ‌هایی که کنار آدم‌ها لانه داشتند، در باغ‌ها، در شالیزارها... از تبار «گرگ کاسپین».
اما این «گرگ کاسپین» یا همان «گیله‌گرگ» که بود؟
گونه‌ای از گرگ که پیش از ورود صفویان، در دل جنگل‌ها و دشت‌های گیلان زندگی می‌کرد. موجودی که هم غرورش را حفظ کرده بود و هم با انسان، نسبتی نزدیک پیدا کرده بود. رام نمی‌شد، اما همراه بود. این گرگ، برخلاف تصویر وحشی‌اش در فرهنگ عامه، پاسدار زمین بود. نگهبان خاموشی که حتی به روایت‌هایی، جرأت رویارویی با ببر را نیز داشت.
تا پیش از صفویان، گیلان منطقه‌ای نیمه‌مستقل بود. طبیعتی نفوذناپذیر داشت، نه فقط به خاطر کوه‌ها و باتلاق‌ها، بلکه به‌خاطر نظم خاصی که در دلش جریان داشت. حضور گیله‌گرگ‌ها بخشی از این نظم بود. شاید یکی از همان دلایلی که تا آن زمان هیچ لشگری به آسانی جرأت ورود به گیلان را نداشت، همین نگهبانان گمنام بودند.
اما ورق برگشت. صفویان آمدند. همان سلسله‌ای که بنیان‌گذارش در گیلان بزرگ شد، حالا با بهانه‌ای به سرزمین مادری‌اش حمله کرد. توهُّم خیانت شاهزاده‌ای صفوی در گیلان دستاویز شاه عباس برای ورود به گیلان شد.
با ورود سپاه صفویه، نظم طبیعی منطقه شکست. نه فقط سیاست و قدرت، بلکه محیط زیست گیلان هم مورد هجوم قرار گرفت.
بعد، پای اروپایی‌ها باز شد. پای تجارت، طمع، گیاهان بیگانه، برنج و چای. شاید باورت نشود، اما پوشش گیاهی گیلان را تغییر دادند. غذایی که مردم می‌خوردند، تغییر کرد. باورهایشان، شیوه زیستشان، و حتی حیوانات همراهشان.
و اینگونه بود که گیله گرگ، گرگ کاسپین شد،و آن موجود قدرتمند و اصیل، از تاریخ محو شد. نه فقط او، بلکه ده‌ها گونه دیگر هم با او رفتند. کسی هم نپرسید چرا.
چرا نامی از آن‌ها در تاریخ نیست؟ مگر گیلان جنگل نداشت؟ مگر زمینش پر از زندگی نبود؟ پس آثارش کو؟ چرا در کتاب‌ها نشانی از آن اکوسیستم بکر نیست؟
شاید چون نوشتن تاریخ، همیشه در دست فاتحان بوده. و فاتحان، چیزی را نمی‌نویسند که دوست ندارند تو بدانی.
اما من هستم.
من گرگ کاسپینم.
بلند شده‌ام تا صدای فراموش‌شدگان باشم.
آن‌هایی که سهمی در قدرت نداشتند، اما ستون‌های زمین بودند.
من به دنبال تیم هستم، ولی اگر نباشند، تنها می‌جنگم.
چون این زمین، هنوز لایق نگهبان است.

+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه

#گرگ_کاسپین
#گیله_گرگ
#گیلان
#اکو_سیستم_گیلان
#طبیعت
#جنگل
#مشاور_تحقیق_و_توسعه 
#مقاله
#دکتر_حجت_بقایی 
#تاریخ_گیلان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۰۴ ، ۲۲:۴۳

سرودِ تولید، آوازِ سرزمین

(دکتر حجت بقایی؛ مشاور تحقیق و توسعه)

در دلِ شهری که
پر است از هیاهو و سردرگمی
صدای خاموشِ تولید
فریادِ مقاومت است
دست‌هایی که
چون کوهند
ایستاده‌اند
در برابر طوفانِ ناامیدی
با عرقِ پیشانی
با شورِ ایمان به فردا.
کالاهایی که
در دلِ این خاک ساخته می‌شوند
فرزندانِ این سرزمینند
نه محصولِ بسته‌بندی‌های رنگیِ بیگانه
بلکه
زاده‌ی تلاشِ بی‌وقفه‌ی مردمی که
دل به وطن بسته‌اند.
چرا بی‌اعتنایی؟
چرا به برندهای بیگانه پناه می‌بریم؟
وقتی هر نخِ پارچه
هر پیچِ آهن
هر قطره عرقِ این خاک
با داستانی پرغرور
درهم تنیده است.
ای سرزمینِ توانستن!
ای خاکِ جانفشانی!
وقت آن است که
دست‌ها را به هم بدهیم
و باور کنیم
که کیفیت
فقط رنگ و نام نیست
که کیفیت
جانِ زحمت است
که در دل تولیدِ ملی می‌تپد.
نمی دانم چرا
گاهی یادمان می‌رود
که ما وارثانِ بزرگ‌ترین مقاومت‌ها هستیم
و تولید
تنها کالا نیست
بلکه
سرودِ ایمان است
به خود
به سرزمین
به فردا.
بلند شو
ای تولید!
فریاد بزن
در کوچه‌های خاموش
که این خاک
هنوز نفس می‌کشد
و این مردم
هنوز می‌سازند.

+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه

#تولید_ایرانی
#ساخت_ایران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۰۴ ، ۲۰:۰۵

امنیت، ستون توسعه؛ روایت دکتر بقایی از تعطیلی زندان‌ها در هلند

اقتصاددان شمال، سرویس اقتصاد و توسعه// دکتر حجت بقایی، مشاور تحقیق و توسعه، در گفت‌وگویی تحلیلی با ما به بررسی پدیده‌ای نادر اما معنادار پرداخت: تعطیلی هشت زندان در کشور هلند به دلیل کمبود مجرم در سال 2013. او این اتفاق را نه یک رخداد عجیب، بلکه نتیجه‌ی یک مسیر هدفمند و عقلانی در مدیریت اجتماعی می‌داند.
به باور دکتر بقایی، امنیت نباید صرفاً به‌عنوان ابزار کنترل دیده شود، بلکه باید به‌مثابه یکی از ستون‌های اصلی توسعه مورد توجه قرار گیرد. او تأکید می‌کند که در هلند، نگاه به امنیت از حالت واکنشی خارج شده و به یک نگاه پیشگیرانه، هوشمند و ساختاری تبدیل شده است؛ نگاهی که ریشه در عدالت اجتماعی، سلامت روان، آموزش فراگیر و عدالت ترمیمی دارد.
دکتر بقایی با اشاره به سیاست‌های پیشگیرانه هلند توضیح می‌دهد که این کشور سرمایه‌گذاری سنگینی روی مسائل زیربنایی انجام داده است؛ از آموزش کودکان در مناطق آسیب‌پذیر گرفته تا برنامه‌های حمایت از خانواده‌های در معرض بحران. به گفته او، هلند به‌جای آن‌که به مجازات‌های سنگین و بلندمدت تکیه کند، با سیاست‌هایی چون مجازات‌های جایگزین، خدمات عمومی و حبس خانگی، توانسته نه‌تنها نرخ تکرار جرم را کاهش دهد، بلکه ساختار زندان‌محور عدالت کیفری را نیز بازتعریف کند.
در بخشی از صحبت‌هایش، او به نقش درمان و مشاوره در برخورد با اعتیاد اشاره می‌کند؛ «برخورد با جرم وقتی نتیجه می‌دهد که به ریشه‌ها پرداخته شود. نگاه صرفاً مجرمانه به معتاد، اشتباهی استراتژیک است. هلند این را فهمیده بود.»
او می‌گوید فناوری هم نقش تعیین‌کننده‌ای داشته است. از دوربین‌های هوشمند گرفته تا تحلیل داده‌های جرم‌شناسانه، ابزارهای نوین به پلیس و نهادهای امنیتی این امکان را داده‌اند که تصمیمات بهتری بگیرند و پیش از وقوع جرم، آن را خنثی کنند. این یعنی امنیتی پویا، که در خدمت توسعه است، نه در برابر آن.
تعطیلی زندان‌ها، از نگاه دکتر بقایی، تنها یک نشانه‌ی ظاهری از یک فرایند عمیق‌تر است. به گفته او، «وقتی جامعه‌ای به سمتی می‌رود که جرم در آن کم می‌شود، این نه نشانه‌ی ضعف امنیتی، بلکه نتیجه‌ی بلوغ امنیتی است. این یعنی ما به جای پر کردن زندان، داریم ظرفیت انسانی را بازسازی می‌کنیم.»
او البته به چالش‌های ناشی از این روند هم بی‌تفاوت نیست. کاهش تعداد زندانیان، منجر به تعطیلی زندان و در پی آن، بیکاری کارکنان شده است. دکتر بقایی اشاره می‌کند که دولت هلند برای این مسئله هم برنامه‌ریزی داشته و بسیاری از این افراد را در حوزه‌های دیگر امنیت عمومی به‌کار گرفته است.
همچنین اشاره می‌کند که در دوره‌ای، هلند حتی بخشی از زندان‌های خالی‌اش را به کشورهای دیگر اجاره داده است.
در پایان، دکتر بقایی به یک نکته کلیدی بازمی‌گردد: «امنیت، پیش‌شرط توسعه است. اما این امنیت باید از جنس آگاهی، عدالت و انسان‌محوری باشد، نه صرفاً زور و بازداشت. هلند نشان داد که با تغییر نگاه، می‌توان هم جامعه‌ای امن‌تر داشت و هم انسانی‌تر.»

+سرویس اقتصادو توسعه / گروه خبری تحلیلی اقتصاددان شمال

#هلند
#امنیت
#دکتر_حجت_بقایی
#توسعه
#مشاور_تحقیق_و_توسعه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۰۴ ، ۱۸:۴۴

واحد خبر کارگروه صلح و سازش// دکتر حجت بقایی با نگاه عمیق و پرانرژی‌اش، از روزهای کم‌کاری در حوزه تحقیق و توسعه سخن می‌گوید. او اعتراف می‌کند که گاهی شرایط و مشغله‌های زندگی، زمان و انرژی لازم برای مطالعه و پژوهش را محدود کرده بود، اما اکنون با انگیزه‌ای تازه و ذهنی پُر از ایده‌های نو، بازگشت خود را به دنیای تحقیق اعلام می‌کند.
به گفته‌ی دکتر بقایی، فاصله گرفتن کوتاه‌مدت از پژوهش نه تنها باعث تحلیل رفتن توانایی‌ها نمی‌شود، بلکه فرصتی برای بازنگری و یافتن مسیرهای نو در پژوهش فراهم می‌آورد. او تاکید می‌کند که در این مسیر، بازگشت به اصول اولیه تحقیق، مرور مجدد منابع و به‌روزرسانی دانش فنی، گام‌های اولیه و حیاتی هستند.
از نگاه او، کلید اصلی فعال ماندن در حوزه تحقیق و توسعه، داشتن یک برنامه منظم و پایبندی به آن است. دکتر بقایی بر اهمیت ایجاد عادات مطالعه روزانه و تعامل مستمر با جامعه علمی تاکید دارد. او می‌گوید: «پژوهش، یک فرآیند زنده و پویاست که نیازمند تکرار و استمرار است؛ هر بار که شروع می‌کنید، یک فرصت تازه برای خلق دانش جدید است.»
در ادامه، دکتر بقایی به اهمیت همفکری با همکاران و بهره‌گیری از شبکه‌های ارتباطی علمی اشاره می‌کند. او معتقد است که محیط‌های همکاری و جلسات گروهی، علاوه بر ایجاد انگیزه، به توسعه ایده‌ها و دستیابی به راهکارهای نو کمک فراوان می‌کنند.
او در پایان صحبت‌هایش، به همه پژوهشگرانی که مدتی از فعالیت فاصله گرفته‌اند، توصیه می‌کند که هیچ‌گاه برای شروع دوباره دیر نیست. فقط کافی است که اراده کنند، برنامه‌ریزی دقیق داشته باشند و با اشتیاق و پشتکار به مسیر بازگردند.

روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه

#مشاور_تحقیق_و_توسعه
#دکتر_حجت_بقایی  
#پژوهشگر 
#محقق
#نویسنده
#فیلمنامه_نویس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۴ ، ۰۵:۲۳

واحد خبر کارگروه صلح و سازش به نقل از گروه خبری، تحلیلی اقتصاددان شمال// دکتر حجت بقایی، مشاور تحقیق و توسعه، که سال‌ها در دشت رژان زندگی کرده و خود را مدیون مهربانی مردم این منطقه می‌داند، از ظرفیت‌های بالقوه دشت رژان در حوزه‌های کشاورزی و گردشگری سخن گفت و بر ضرورت جذب سرمایه‌گذار برای توسعه پایدار این منطقه تأکید کرد.

وی با بیان خاطرات خوش زندگی در این دشت، دشت رژان را سرزمینی با خاک حاصلخیز و اقلیم مناسب برای کشت محصولات با ارزش مانند زعفران، خرما و گیاهان دارویی معرفی کرد. دکتر بقایی تأکید کرد که بهره‌گیری از فناوری‌های نوین کشاورزی، از جمله سیستم‌های آبیاری هوشمند و گلخانه‌های مدرن، می‌تواند تحول اقتصادی بزرگی در این منطقه ایجاد کند.

از سوی دیگر، وی به فرصت‌های بی‌نظیر گردشگری طبیعی و فرهنگی دشت رژان اشاره کرد و گفت که توسعه اکوتوریسم، اقامتگاه‌های بوم‌گردی و معرفی فرهنگ غنی مردم محلی می‌تواند به ایجاد اشتغال و درآمدزایی پایدار منجر شود.

دکتر بقایی خاطرنشان کرد که تحقق این پتانسیل‌ها نیازمند سرمایه‌گذاری هوشمندانه و همکاری نزدیک با مردم منطقه است و ابراز امیدواری کرد که دشت رژان به‌زودی به یکی از نمونه‌های موفق توسعه پایدار در جنوب ایران تبدیل شود.

وی در پایان ضمن قدردانی از مردم دشت رژان، گفت که خاطرات شیرین زندگی در این دشت همیشه انگیزه‌ای برای تلاش در راه پیشرفت و آبادانی آن است و آینده روشنی برای این سرزمین متصور است.

 

×گروه خبری، تحلیلی اقتصاددان شمال

+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه

 

#دشت_رژان

#توسعه_کشاورزی

#گردشگری

#اکو_توریسم

#سرمایه_گذاری

#مشاور_تحقیق_و_توسعه 

#فرصت_اقتصادی

#دکتر_حجت_بقایی

#مصاحبه

#گزارش_خبری

#اقتصاددان_شمال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۴ ، ۰۰:۰۵

به مناسبت ۲۶ مرداد سالروز بازگشت آزادگان؛

زنده میان مردگان، اسیر میان زندگان

(دکتر حجت بقایی؛ به مناسبت ۲۶ مرداد سالروز بازگشت آزادگان)

آن شب
نه باران می‌بارید
نه ماه 
به چادر خاک‌گرفته‌ی ما سر می‌زد.
خاکی که 
بوی باروت می‌داد
و در آسمان 
هیچ پرنده‌ای 
جز گلوله ها نبود
ما بودیم
و صدای خمپاره‌هایی که 
فرق دعا را 
با ناله نمی‌فهمیدند.
خسته بودم
نه از جنگ
از بیدار ماندن 
میان آدم‌هایی
که لحظه‌ای بعد
دیگر زنده نبودند.
از فرمانده اجازه گرفتم.
گفتم فقط چند دقیقه
چشم‌هایم را ببندم
پشت پلک‌هایم
چیزی جز خاک و دلتنگی نبود.
گوشه‌ی چادر
به خواب رفتم
نه خواب نه
چیزی مثل سقوط بی‌صدا
مثل افتادن برگ میان شعله.
وقتی بیدار شدم
خورشید، سرد بود
و خاک، سردتر.
دنیا تاریک نبود.
روشن هم نه...
اما ساکت
ساکت‌تر از آنی که 
باید باشد.
دوستانم اطرافم بودند
با صورت‌هایی بی‌حرکت
چشم‌هایی که دیگر
به آسمان 
نگاه نمی‌کردند.
دراز کشیده بودند
مثل برگ‌های پاییزی که
دیگر بادی نیست 
تا تکانشان دهد.
صدایشان زدم
یکی‌یکی
نام‌های آشنا:
حسن!
مهدی!
جعفر!
اما تنها صدایم
به خودم برگشت.
و صدایم در آن لحظه
بی‌پاسخ‌ترین 
واژه‌های دنیا شد.
و بعد
صدای کامیون آمد
از آن دور
با چرخ‌هایی که آرام
از روی جنازه‌ها رد می‌شد.
دیدم‌شان
عراقی‌ها بودند.
با اسیرها
با مردانی که 
دیگر 
چیزی برای از دست دادن نداشتند.
بلند شدم
دویدم
بی‌تفنگ
بی‌پرچم
با دلی که 
دیگر زنده بودن را شرم می‌دانست.
فریاد زدم:
من هم!
من جا مانده‌ام!
مرا هم ببرید...
و آن‌ها
نه پرسیدند
نه ترسیدند
فقط سوارم کردند.
از آن روز
اسیر شدم
نه فقط 
پشت سیم‌های خاردار
که در خوابی که 
دیگر هیچ‌وقت تمام نشد.
سال‌ها گذشت
از اردوگاه به اردوگاه
از امید به امیدی کم‌رنگ‌تر.
و یک روز
آزاد شدم.
روی کاغذ
در رادیو
میان خبرها.
به وطن برگشتم
اما میان زندگان
یک چیزی کم بود.
آدم‌ها حرف می‌زدند
اما من زبانشان را
یاد نگرفته بودم.
در خیابان‌ها 
راه می‌رفتم
اما هنوز
گوشه‌ی چادر آن شب را
فراموش نکرده بودم.
من زنده ماندم
میان مردگانی که عاشق بودند
و حالا
اسیرم
میان زندگانی که 
فراموش کرده‌اند.

+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه

این قصه را ۱۳۹۵ نوشتم، که از انتشارش صرف نظر کردم...
بر اساس خاطرات یکی از همکاران که سالهاست ندیدمش...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۰۴ ، ۱۶:۱۷

داستان مردی که می نویسد ولی نویسنده نیست

(دکتر حجت بقایی)

در جهانی که عنوان شغلی و صندلی مدیریتی حرف اول را می‌زند، برخی هنوز هم به جای نردبان‌های پوشالی، قلم را انتخاب می‌کنند؛ نه برای شهرت، نه برای مدرک، نه برای تایید دیگران...
بلکه برای جان دادن به حقیقتی که پشت صحنه‌ها دفن می‌شود.
من یکی از آن‌ها هستم.
وقتی به عنوان نویسنده، خبرنگار و پژوهشگر استخدام شدم، همه چیز از همان ابتدا رنگ آرزو گرفت. پیشنهادهای طلایی، فرصت‌هایی که خیلی‌ها برایش سر و دست می‌شکنند، یکی‌یکی کنار گذاشتم... چرا؟ چون می‌خواستم بنویسم.
چون به نوشتن معتاد بودم. چون باور داشتم قلمم می‌تواند از بسیاری مدیران بی‌تخصص، مؤثرتر باشد.
اما سیستم، وفاداری به حقیقت را با بی‌مهری پاسخ داد. وقتی پیشنهاد مدیریت را رد کردم، چون تخصصم نبود، مرا به پایین‌ترین عنوان ممکن فرستادند، آن هم به‌قول‌شان "زیرزمین لابراتوار".
جایی که میلیونها نفر آرزویش را دارند و آنها ندانستند.
ولی مگر آفتاب در زیرزمین خاموش می‌شود؟
در همانجا، فیلمنامه نوشتم، مستند ساختم، با هنرمندان دوبله همکاری کردم، و در روزنامه‌نگاری رشد کردم. چراغم را خودم روشن نگه داشتم. اما همان مدیرانی که تاب دیدن رشد یک مرد مستقل را نداشتند، مرا از رفتن به دانشگاه منع کردند. شاید امید داشتند خاموش شوم. نشدم. دانشگاه را به محل کارم آوردم، کتاب را به جای میز مدیریت نشاندنم، و مطالعه شد یار روزانه‌ام.
پیشنهاد معاونت در کرج را هم نپذیرفتم؛ نه از سر لجبازی، از سر صداقت. و همین شد بهانه‌ای برای حذف دوباره. مرا منتقل کردند، قرار شد مدیر تولید شوم... اما نشد. چون چند تن از معاونین گفتند: “مدیر تولید چرا؟!”
و اینگونه سرنوشت مرا به گیلان کشاند، جایی که در سکوت و تنهایی، ریشه‌ آدم‌هایی را شناختم که سال‌ها دست‌و‌پای حقیقت را بسته بودند.
آنجا سه کار مهم کردم:
۱. همه چیز را به خدا واگذار کردم؛ چون از راز خلقت‌شان بی‌خبرم.
۲. تنبیه‌شان کردم، چنان بی‌سروصدا، بی‌هیاهو؛ طوری که فقط من و خدا می‌دانیم.
۳. ادامه دادم... به رشد، به یادگیری، به زندگی.
و شما مخاطب گرانقدرم؛ جاده زندگی پر از چاله است، اما اگر تمام زندگی‌مان را صرف شناخت چاله‌ها کنیم، فقط "چاله‌شناس" خوب می‌شویم، نه "مرد زندگی".
و حالا می‌نویسم. نه برای چاپ شدن، نه برای تحسین شدن، نه برای مدیرانی که از بوی ادکلن‌هایشان مست می‌شوند.
برای مردم می‌نویسم. بی‌واسطه. صادقانه. اگر نخوانند، باید یاد بگیرم بهتر بنویسم؛ آن‌قدر بنویسم که روزی بخوانند، و بفهمند:
که من از جنس مردمم.
به خاطر آنان آلوده قدرت نشدم، وابسته به صندلی نشدم ، و نه مفتون ویترین‌های دروغین.
اگر می‌خواستم، امروز شاید نام و نشانم چیز دیگری بود، اما دیگر صدای مردم نبودم.
و حالا صدای مردمم...
با قلم، با صدا، با حقیقت.
انتخاب با شماست:
بخواهید "زندگی کنید"، یا صرفاً "چاله‌ها را بشمارید".

+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۰۴ ، ۱۲:۱۸

مرگ خاموش در هیاهوی اکباتان

(دکتر حجت بقایی؛ مشاور تحقیق و توسعه)

امروز خبری خواندم
از مرگی خاموش
از جایی که
آنقدر شلوغ است که
سوزن نمی‌شود انداخت
ولی 
در آن همه شلوغی
صدای هیچ کسی نمی‌رسد
انگار هیچ قلبی نمی‌تپد.
چرا این‌گونه خاموش
در خلوتی سرد و تاریک
مادر و دختری مرده‌اند؟
در سکوتِ نادیده
در دلِ دیوارهای بی‌صدا
جایی که 
هیچ نوری به درون نمی‌تابد
جز سایه‌های غمگینِ تنهایی.
هیچ صدایی نماند
جز بوی تلخِ تنهایی
که از شکافِ در 
به بیرون می‌خزد
و فریاد می‌کشد
بی‌آنکه کسی بشنود
بی‌آنکه 
دستی به نشانه‌ی مهر
روی شانه‌شان بکشد.
چند ماه
تا ۲۵ مرداد
اکباتان
دو نفر
یک مادر
و دختری معلول
که در میان جمع‌های پرهیاهو
تنها ماندند
چرا این‌گونه تنها؟
در میان این همه آدم
مثل درختی 
خشکیده در بیابانِ فراموشی.
انگار کسی حواسش نیست
انگار کسی نمی‌بیند
انگار دنیای این روزها
چشم‌ها را بسته
و گوش‌ها را کر کرده
و دل‌ها را سرد.
و این وسط
انسان‌هایی گُم می‌شوند
گُم 
در هیاهوی بی‌رحمِ شهر
گمنام و بی‌دسترس
مثل برگ‌های خشکیده‌ای
که کسی 
بر زمین نچید
که کسی 
به یاد نداشت
که کسی 
دست نوازش بر سرشان نکشید.
چرا قصه‌های بی‌نام
زیر پوستِ شهر جا می‌مانند؟
چرا زندگی
در برابر نور 
سکوت می‌کند؟
کجا می‌روند این اشک‌ها؟
کدام دست مهربان
پیچیده 
در آغوش تنهایی‌شان می‌شود؟
و ما
نام‌ها و چهره‌ها را
آن زمان که دیگر نیازشان نداریم
در گمنامی رها می‌کنیم
مثل خاطره‌ای که 
بی‌صدا محو می‌شود
اما آنها که مردمی هستند
از جنس خودمان
با نفس‌ها و دردهایشان
و شاید یک روز
ما هم چنان شویم.
ولی حالا
در این حس بودن
در این حال سلامتی
چه می‌دانیم 
از آنکه در سکوت مرد؟
چه می‌فهمیم از دردِ گمنامی؟
آدم‌ها
گم شده‌اند
در هیاهوی نداشتنها
در مرگ خاموشِ تنهایی
که هیچ کس
صدایش را نشنید
هیچ دستی به نشانه‌ی مهر
بر سردی روزگارشان نکشید.
و چه تلخ است این حکایت
که در میان صداها
تنهایی فریاد می‌زند
اما هیچ 
گوش شنوایی نیست
و هیچ
دلی پر از مهر.

+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه

این خبر برای امروز ۲۵ مرداد ۱۴۰۴ است. در اکباتان تهران ،،،
داشتم فیلمنامه ای می نوشتم، تراژیک که اتفاقی ایت خبر را خواندم، فیلمنامه را کنار گذاشتم و به این موضوع پرداختم...

#اکباتان
#مادر #دختر_معلول
#حادثه
#مشاور_تحقیق_و_توسعه 
#فیلمنامه
#درد_شهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۰۴ ، ۱۰:۵۶

"نامت هنوز ایران است..."

(دکتر حجت بقایی؛ مشاور تحقیق و توسعه)

در سینه‌ام آتشی است
نه از خشم
بل از خاکستری که 
از دستان شاهان خیانت‌پیشه
بر پیکر وطن پاشیده شد.
نه من شاعر هستم
و نه این واژه‌ها شعر
این‌ها فریادند
رعدی در طوفانِ حافظه‌ی سرزمینم!

بشنو ای قفقاز!
که روزی 
در آغوش مادری به نام ایران می‌خوابیدی
و امروز از آیینه‌ات
هیچ چهره‌ای 
جز اشکِ تاریخ نمی‌تابد.
ارمنستان
گرجستان
داغستان...
نام‌هایی که هنوز 
در ترانه‌های مادربزرگم
با حزن خوانده می‌شوند.
چرا نخجوان رفت؟
چرا ایروان بی‌خداحافظی رفت؟
کدام «ترکمنچای» ننگین
لب‌های امیر را دوخت؟
و دست‌های وطن را 
از آغوش فرزندانش برید؟
و باز هم 
نوبت رسید به ناصرالدین
شاهِ سفرنامه‌ها
نه سرفرازِ میدان‌ها.
او که هرات را بخشید
با یک امضا
افغانستان را برید
و چشمش به دوربین بود
نه به نقشه!
سیستان را 
با لبخند سپردند
به حکم گلداسمیتِ طلایی‌زبان
که با مرکبِ انگلیسی
بر جان ایران خنجر کشید.
ای بادِ خزر!
بگو از بندر فیروزه
که به شوروی سپرده شد
چنان‌که چوپانی گله را
به گرگِ خواب‌آلوده بسپارد.
و اینک…
آخال!
آخال!
نامی که هنوز 
از آن بوی غربت می‌آید
ترکمنستان
تاجیکستان
ازبکستان...
فرزندان یتیمِ تمدن
که یادشان
چون 
ماهی‌های جدا مانده از خزر
در خوابِ مادرم شنا می‌کنند.
آیا اشکِ خلیج‌فارس خشک شده است؟
نه!
او هنوز 
برای بحرین می‌گرید
برای جزایری که 
پر از طلا بودند
و در برابر طمع
به قیمت هیچ رفتند!
از آرارات تا اروندرود
از دشت ناامید 
تا سواحل پارس
نقشه‌ی ایران
چون پیراهنی 
هزار تکه شده بود
هر تکه با زخمی
هر زخم با قرادادی
و هر قرارداد 
با دستخطِ بی‌غیرتی!
اما ای تاریخ!
بنویس:
که این وطن
در دفاع هشت‌ساله
به پا خاست
با دست‌های خالی
و دل‌هایی آکنده از آتش.
نه
نه یک وجب
نه یک سانتی‌متر
از خاکش را به دشمن نسپرد.
ما هنوز ایرانیم
با ریشه‌هایی 
در سمرقند
و نبضی که 
در کابل می‌تپد.
با اشکی که 
در گرجستان می‌ریزد
و فریادی که 
از بندرعباس
تا عشق‌آباد می‌پیچد.
ما هنوز ایرانیم
اگرچه کوچک‌تر
ولی بیدارتر
اگرچه مجروح
ولی خنجر به دست...
و ای خاک مقدس!
به ما بیاموز
که دیگر امضا نکنیم
جز با خون
جز با شرف
جز با نامِ ایران!
نامت هنوز ایران است
و ما هنوز فرزند تو هستیم
با مشتی از خاکت
در مشت‌های گره‌کرده‌مان
و سوگندی بر زبان:
"دیگر هرگز!"

×روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه

#ایران
#شعر_حماسی
#مشاور_تحقیق_و_توسعه 
#قفقاز
#هرات
#تاجیکستان
#گرجستان
#ترکمنستان
#ازبکستان
#داغستان
#نخجوان
#ترکمنچای
#شاهان_ایران
#دکتر_حجت_بقایی
#ادبیات_توسعه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۰۴ ، ۰۶:۴۵

اربعین و دلتنگی برای حقی که بزرگ شده

(دکتر حجت بقایی)

فرمود:
زندگی زیر بار ذلت
ممنوع
و
من
کاش می‌شد حرف بزنم
بی‌آنکه نگران باشم
بی‌آنکه نگاهم را تفسیر کنند
کاش می‌شد عدل را
نه در تابلوها
که در 
نان خشک سفره‌ها دید
من از صدای عدالت نمی‌ترسم
از سکوت آن می‌ترسم
از واژه‌ای که هرکس
به قدر قدرتش
تعریفش می‌کند
خیلی ها 
از عدالت گفتند
خوردند
و بردند
بعضی ها با عدالت 
رشد کردند.
به گمان من
عدالت
دکمه‌ای نیست 
روی کت سیاست
و نه آیینه‌ای 
در اتاق شیشه‌ای رؤسا
عدالت
باید
در صف نانوایی هم باشد
در چشمان مادری که 
سه جا کار می‌کند
در دفتر مدرسه‌ای که 
بوی گچ و فراموشی می‌دهد.
اربعین که می‌شود
دلم می‌گیرد
و برای حقی که ضایع شده
گاه دلم تنگ می‌شود
خوب
حق من بود
بزرگش کردم
شاید به سفر رفته
و دیگر بر نخواهد گشت
بی‌خیال...
شما به عزاداریتان برسید
حق من بزرگ شده
و خودش
گلیم خودش را از آب می‌کشد
و من
من که شاعر نیستم
فقط زخمی‌ام از ندیدن‌ها
از شنیدن وعده‌هایی
که بوی کاغذهای کهنه می‌دهند
عدالت
اگر هست
اگر هنوز جایی مانده از آن
بگذار بیاید
در کوچه‌ی ما هم قدم بزند
بی‌اسکورت
بی‌لبخند مصنوعی
با نانی در دست
و نگاهی
که بشود باورش کرد.

+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه

من مشاور تحقیق و توسعه ام، با مدیران ارشد محلی، ملی، بین المللی دوستی، همکاری و رفاقت دیرینه دارم، این دلیل بر این نمی شود، که درد مردم را ندانم، و در بین آنها نباشم و از آنها نگویم، برخی مطالب را نمی شود در قالب گزارش گفت، مقاله نوشت، و نمی شود از زبان این و آن گفت، باید خودت طعمش را چشیده باشی، 
و من عاشق امام حسینم(ع) ، عاشق حضرت ابوالفضل(ع) هستم و عاشق مردمم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۰۴ ، ۱۰:۵۷